سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا عشق ادرکنی


یا لطیف

در حین کار تلاوت قرآن گوش می کردم که از راه رسید . یکراست به طرف صندلی رفت تا بنشیند . 

نشست و گفت : خاموشش کن . مگر سر قبر نشسته ای.!

خداوندا , ما را ببخش که کتاب زندگانی ی تو را کتاب مرگ می پنداریم .

او اینجاست. 



::: چهارشنبه 90/2/14::: ساعت 12:17 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 8
کل بازدید :64508
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<

در برهوت زندگی گم بودم و به دنبال مأمنی امن میگشتم. جایی که بتوان روح تشنه را سیراب و جسم عاصی را رام کرد. تن خاکی در غل و زنجیر اسارت زمین بود و روحِ بیتاب شوق آسمان داشت....اگر حالیُ مجالی بود باقی را در آرشیو بخوانید.
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<